جایگاه نظریه “حزب و قدرت سیاسی” در تحزب سیاسی طبقه کارگر
کمونیسم کارگری شماره ٥،
منتشر شده در 08 دی 1391
حمید تقوایی
نظریه حزب و قدرت سیاسی که یکی از درافزوده های مهم منصور حکمت به مارکسیسم است ابعاد و مولفه های متعددی دارد که هنوز در ادبیات کمونیسم کارگری باندازه کافی مورد بررسی و تعمق قرار نگرفته است. خود منصور حکمت این نظریه را ابتدا درکنگره دوم حزب ( آوریل ۹۸ ) و سپس بطور فشرده و موجزی در زیر تیتر “حزب، حزبیت و قدرت سیاسی” و بعنوان بخشی از مبحث وسیع تر حزب و جامعه بیان کرده است. بسیاری از سخنرانی ها و سمینارها و مقالات منصور حکمت که بدنبال انتشار این نظریه بیان و مکتوب شده است بطور مستقیم و یا غیر مستقیم ادامه و بسط مبحث حزب و قدرت سیاسی – و حزب و جامعه – است.
بعنوان چند نمونه میتوان به سخنرانی افتتاحیه کنگره سوم، سمینار “آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است”، بحث موسوم به “سلبی و اثباتی” و بالاخره بحثی در مورد نتایج سیاسی و عملی تز سلبی بودن انقلاب در پلنوم سیزدهم اشاره کرد. هدف این نوشته بررسی تمام این نوشته ها و سخنرانی ها نیست بلکه نشان دادن نگرش، متدولوژی و رویکرد منسجم و نوینی است که دراین ادبیات ( و بسیاری از دیگر آثار منصور حکمت که در اینجا حتی فرصت لیست کردن همه آنها نیست) در قبال قدرت سیاسی و امر تصرف قدرت سیاسی و بر این متن مقوله حزب و حزبیت وجود دارد. این نگرش در واقع یک خود ویژگی مهم، و یک وجه تمایز عمیق کمونیسم کارگری از چپ سنتی و کل جریانات و گرایشهای کمونیسم غیر کارگری است
این ویژگی بخصوص بر متن شرایط سیاسی امروز ایران و جهان اهمیتی دو چندان یافته است. هیچ زمان مانند امروز تحولات سیاسی و اجتماعی در شرق و در غرب این چنین حول مساله سرنگونی دیکتاتوریها، حاکمیت یک درصدیها و دخالت مستقیم مردم در اداره جامعه متمرکز نبوده است. در این نوشته تلاش شده کاربرد و معنی امروزی نظریه حزب و قدرت سیاسی نیز مورد بحث و بررسی قرار بگیرد.
در نقد نظرات چپ غیر کارگری
اولین نکته مود تاکید منصور حکمت در جزوه “حزب و جامعه: از گروه فشار تا حزب سیاسی” جایگاه تعیین کننده رابطه حزب با قدرت سیاسی در متمایز کردن یک حزب کمونیستی کارگری از دیگر سازمانها مدعی کمونیسم است. منصور حکمت مینویسد:
“آنچه که يک سازمان را يک حزب سياسى ميکند و آن را از گروههاى فشار، محافل فکرى، فرقه هاى عقيدتى، کانون هاى ادبى و انتشاراتى و شبکه هاى محفلى متمايز ميکند، در درجه اول رابطه آن سازمان با قدرت سياسى است، چه بعنوان يک مفهوم در انديشه آن سازمان و چه بعنوان يک واقعيت در حيات و پراتيک آن سازمان.”
این تز صرفا بیانگر جایگاه مبارزه برای قدرت سیاسی نیست بلکه مهمتر از آن تبیین جدیدی از حزب و حزبیت است. همانطور که منصور حکمت در همین جزوه توضیح میدهد اینجا حزب نه برمبنای عرض و طول تشکیلاتی و یا حتی ابعاد فعالیت آن در عرصه های مختلف مبارزه، بلکه بر مبنای نگرش و پراتیکش در برخورد به قدرت سیاسی تعریف میشود. این یک تبیین هویتی و خصلتی از حزب است. بحث بر سر سیاستها و تاکتیکها و ابعاد تشکیلاتی نیست بلکه بر سر آن کیفیت و خصلتی است که یک سازمان و تشکیلات کمونیستی را به حزب تبدیل میکند. بحث بر سر برخورد به قدرت سیاسی بعنوان یک محک و شاخص ممایز کننده حزب سیاسی طبقه کارگر از گروههای فشار است. چپ سنتی تشکیل دهنده این گروههای فشار البته تئوریها و توجیهات ویژه خودش را دارد: از کارگر پناهی و تز ” طبقه کارگر خودش باید قدرت را بگیرد” تا پاسیفیسم ایدئولوژیک و منزه طلبانه و تا تز اولوسیونیستی شرایط برای سوسیالیسم آماده نیست و “هنوز نوبت انقلاب کمونیستی فرا نرسیده است”. نتیجه همه این نوع تئوری پردازیها با همه تفاوتهائی که با هم دارند چیزی جز این نیست که قدرت سیاسی بقول منصور حکمت “میوه ممنوعه” ایست که نباید به آن نزدیک شد و یا در هر حال فعلا و تا مساعد شدن شرایط – که هیچوقت فرا نمیرسد- نباید در مرکز توجه و در دستور کار کمونیستها قرار بگیرد. خصلت غیر پرولتری و باید گفت ضد کارگری این نظرات آنجا خود را نشان میدهد که انحصار احزاب و جنبشهای بورژوائی بر قدرت سیاسی و مبارزه بر سر قدرت سیاسی را عملا میپذیرد و برسمیت میشناسد و لذا همیشه طبقه کارگر را از عرصه مبارزه بر سر قدرت سیاسی دور نگهمیدارد. ظاهرا کار کمونیستها اینست که حداکثر در مبارزات صنفی طبقه کارگر حضور بهم برسانند، بقول منصور حکمت برای صف پیکت کارگران “دلمه” ببرند، اما در عرصه مبارزه برای قدرت سیاسی کارگران را با احزاب بورژوائی تنها بگذارند. حال این اجتناب از مبارزه بر سر قدرت سیاسی یا با رادیکالیسم منزه طلبانه و تخطئه جدال بر سر قدرت بعنوان یک جدال غیر کارگری و بی ربط به طبقه کارگر و یا با دید منشویکی و اولوسیونیستی فرصت دادن به احزاب دیگر برای “بجلو سوق دادن چرخ تاریخ” توجیه میشود.
امروز چنین نظراتی و فرقه های سنتی حامل این نظرات به یمن تحولات دو سه سال اخیر دنیا – مشخصا از زمستان ٢۰۰۸ تا امروز- در یک سطح جهانی اجتماعا نقد شده و بی ربطی خود به تحولات زیر و روکننده جاری را به همگان نشان داده است. واقعیات خیره کننده جهان امروز تماما مکمل و موید نقد نظری- سیاسی منصور حکمت است.
سیرتاریخی بحث: از “سمینار شمال” تا کنگره دوم حزب کمونیست کارگری
نقد این نوع نظرات از جانب منصور حکمت در واقع مدتها قبل از تشکیل حزب کمونیست کارگری و با نقد تئوری پیوند در سمینار مقدماتی تدارک تشکیل حزب کمونیست ایران در کردستان ( زمستان ٦۱) – معروف به سمینار شمال- آغاز شد. در آن مقطع منصور حکمت در برابر گرایشاتی که به بهانه “عدم برقراری پیوند با طبقه کارگر” از تشکیل حزب طفره میرفتند و یا هر تلاشی برای تشکیل حزب را تخطئه میکردند این تبیین از حزب را بدست داد که حزب تجسم استقلال طبقاتی طبقه کارگر در تمامی عرصه ها است. “حزب کمونیست سمبل، نماینده و مدافع استقلال طبقاتی پرولتاریا در کلیه وجوه مبارزه طبقاتی است” ( تز دوم از ده تز ارائه شده به سمینار تدارک حزب کمونیست) و هر سازمانی بتواند از لحاظ تئوریک، سیاسی، و پراتیکی در همه عرصه های نبرد طبقاتی، طبقه کارگر را نمایندگی کند آن سازمان، مستقل از عرض و طولش و یا رابطه اش با آحاد طبقه، حزب طبقه کارگر است. ( رجوع کنید به بسوی سوسیالیسم شماره ٦، دوره اول، مردادماه ٦٢) محور قرار دادن قدرت سیاسی در تعریف و تبیین حزبیت در واقع در ادامه این تعریف اولیه از حزب در متن جامعه و جنبشهای اجتماعی است. در مقطع تشکیل حزب کمونیست ایران نقد و جدل منصور حکمت اساسا بر درون خود جنبش موسوم به جنبش کمونیستی و نظریات و تئوریهای این جنبش – از سوسیالیسم خلقی تا اسطوره بورژوازی ملی و غیره- متمرکز بود و نقد تئوری پیوند نیز در ادامه منطقی همین برخورد و روند و میشود گفت بعنوان آخرین تعرض بر نظریات گروههائی که امرشان اساسا تشکیل حزب نبود مطرح میشد. اما در بازگشت منصور حکمت به تئوری حزب و نظریه حزب و قدرت سیاسی یک وجه از “نمایندگی کردن طبقه کارگر در همه وجوه مبارزه طبقاتی ” یعنی وجه مبارزه بر سر قدرت سیاسی محوری و برجسته میشود. در نوشته حزب و جامعه، حزب بروشنی بعنوان نیروی نماینده و سازماندهنده طبقه کارگر در عرصه جدال بر سر قدرت سیاسی تعریف میشود:
” وقتى از نبود حزب طبقه کارگر در جامعه اى شکوه ميکنيم، منظورمان اين نيست که لزوما گروههاى کمونيستى وجود ندارند، نشريات و راديوهاى کمونيستى وجود ندارند، محافل و شبکه هاى سوسياليستى کارگران و مرتبط با سازمانهاى چپ و کمونيست وجود ندارند. بلکه منظور اينست که طبقه کارگر فاقد حزبى است که در قلمرو سياست سراسرى، در جدال قدرت، نمايندگى اش کند و سازمانش بدهد و نيرويش را بکار بياندازد و هدايت کند. بنظر من رابطه يک سازمان با قدرت سياسى شاخص حزبى بودن و نبودن کارآکتر آن سازمان است. حزب صرفا يک سازمان و گروه سياسى و فکرى نيست که از نظر کمى به حدنصابى از رشد رسيده باشد. حزب سازمانى است که پا به جدال قدرت گذاشته است. پا به قلمرو سياست در يک مقياس اجتماعى گذاشته است. سازمان و نهادى که بيرون قلمرو سياست سراسرى و بيرون جدال واقعى بر سر قدرت و تعيين صاحبان قدرت در جامعه زيست ميکند، سازمانى که چه بنا به تصميم آگاهانه خود و چه بدليل مشخصات کمــّى و کيفى خود بيرون اين جدال قرار ميگيرد، يک حزب سياسى نيست.” (حزب و جامعه)
علت این تاکید بر “جدال قدرت” از میان ” همه وجوه مبارزه طبقاتی” طرح شده در سمینار شمال خود ناشی از پیشرویها و پیروزیهای کمونیسم کارگری است. در مقطع تشکیل حزب کمونیست کارگری در عرصه نظری و سیاسی چپ غیر کارگری عمیقا و وسیعا بوسیله منصور حکمت نقد شده است. “تفاوتهای ما” و بدنبال آن سمینارهای کمونیسم کارگری بر آیند پیشروی و پیروزی کمونیسم کارگری بر شاخه های مختلف کمونیسمهای بوورژوایی است. ازینرو با تشکیل حزب کمونیست کارگری بحث حزب و حزبیت از حیطه نظر و سیاست و نقد نظری سیاسی گرایشات مختلف چپ غیر کارگری فراتر میرود و بر متن جامعه و جنبشهای اجتماعی قرار میگیرد. و در این متن اجتماعی آنچه اهمیت تعیین کننده ای می یابد رابطه حزب با قدرت سیاسی است. این بار طفره رفتن کمونیسمهای بورژوائی، نه از تشکیل حزب بلکه از حضور در عرصه جدال بر سر قدرت سیاسی، به نقد کشیده میشود. در واقع باید گفت که فاصله بین تز “حزب بمثابه نماینده استقلال پرولتاریا در همه وجوه مبارزه طبقاتی” تا نظریه “حزب بعنوان نماینده طبقه کارگر در عرصه جدال بر سر قدرت سیاسی” بوسیله پیشرویهای نظری و سیاسی کمونیسم کارگری و موقعیت کمونیسم کارگری بعنوان یک جنبش اجتماعی پر میشود. این سیر پیشروی از مارکسیسم انقلابی و حزب کمونیست ایران تا کمونیسم کارگری بوسیله خود منصور حکمت چنین جمعبندی میشود:
“اگر يک چيز بخواهد جوهر مشترک مراحل مختلف فعاليت ما را در اين بيست سال بيان کند، تلاش براى شکل دادن به يک کمونيسم کارگرى است که نه در حاشيه جامعه، بلکه در مرکز سياست در جامعه، در متن جنگ قدرت، طبقه کارگر را به ميدان بکشد و نمايندگى کند.” (حزب و جامعه)
تئوری حزبیت، استنتاجی از تئوری جنبشها
نظریه حزب و جامعه و حزب و قدرت سیاسی یک برآیند و نتیجه سیاسی نظراتی است که منصور حکمت در بدو تشکیل حزب کمونیست کارگری در تفاوتهای ما و سپس در سمینار اول و دوم کمونیسم کارگری به تفصیل بیان کرده است. از این نقطه نظر نظریه حزب و قدرت سیاسی را میتوان همطراز و مکمل نقد نظریه جنبشها دانست.
نقطه عزیمت کمونیسم کارگری این واقعیت پایه ای است که مبارزه طبقاتی مستقیما و بلاواسطه از منافع عینی و اجتماعی- اقتصادی طبقات به حزب و سازمان و شخصیت سیاسی نمیرسد. در این میان حلقه مهم جنبشهای اجتماعی وجود دارد و احزاب و شخصیتها بر مبنا و در بطن این جنبشها شکل میگیرند. (این تز پایه ای در تفاوتهای ما به تفصیل باز شده است و خواننده علاقمند میتواند به این نوشته رجوع کند). یک پایه بحث حزب و قدرت سیاسی نیز مکان اجتماعی کمونیسم بعنوان یک جنبش است. (از همین رو این مبحث به شکل زیر بخشی از مبحث حزب و جامعه مطرح شده است).
مساله اینست که غیاب کمونیسمهای غیر کارگری از عرصه جدال بر سر قدرت سیاسی نه بخاطر بدفهمی های نظری و یا تجدید نظر در احکام مارکسیستی بلکه اساسا بخاطر منافع و اهداف جنبشهای غیر کارگری ایست که بستر اجتماعی این نوع کمونیسمها را تشکیل میدهد. منصور حکمت در سمینار دوم کمونیسم کارگری رفرمیسم، ناسیونالیسم و دموکراسی را سه منشا کمونیسمهای غیر کارگری معرفی میکند. او میگوید این سه گرایش عمده “منشاء سه جور آزادیخواهی بوده اند که به خودشان لقب کمونیسم داده اند.” (از “مبانی کمونیسم کارگری”) روشن است که این نوع آزادیخواهی به زیرو رو کردن وضع موجود و لذا تصرف قدرت سیاسی نیازی ندارد. بعبارت دیگر در اینجا نیز، مانند تمام عرصه های دیگر تمایز میان کمونیسم کارگری و کمونیسمهای بورژوائی، بحث بر سر تفاوتهای نظری و سیاسی و یا رویزیونیسم و کج فهمی احکام مارکسیستی و غیره نیست بلکه تمایز میان اهداف و افقهای متفاوت جنبشهای مختلف اجتماعی است.
منشا کمونیسم کارگری نه ناسیونالیسم مدل چینی و ضد امپریالیسم – در واقع ضد آمریکائیگری- مدل تروتسکیستی است و نه رفرمیسم نوع سوسیال دموکراسی. منشا کمونیسم کارگری نفی استثمار و کار مزدی است و این امر نیازمند تغییر بنیادی وضع موجود است. روشن است که برای چنین جنبشی تصرف قدرت سیاسی – یعنی خلع ید سیاسی از بورژوازی- نقش تعیین کننده ای پیدا میکند. همانطور که منصور حکمت تاکید میکند تصرف قدرت سیاسی کلید گذار از تفسیر دنیا به تغییر دنیا است و حزب ابزار اصلی این تغییر است.
از سوی دیگر تبیین مبارزه طبقاتی در شکل جدال میان جنبشهای اجتماعی هم پدیده حزب و هویت و موجودیت حزبی و هم رابطه حزب با قدرت سیاسی و مکانیسمهای تصرف قدرت را در یک متن اجتماعی قرار میدهد. حزب یک پدیده اجتماعی است، سازمانی است که برای نمایندگی کردن طبقه کارگر در جامعه و در عرصه جدال اجتماعی بر سر قدرت بوجود آمده است و تنها میتواند با اتکا به مکانیسمهای اجتماعی تصرف قدرت، قدرت سیاسی را بدست آورد. پائین تر خواهیم دید که این مکانیسمها مشخصا چیست و تا چه حد از تصور رایج نیروهای چپ سنتی از مبارزه برای سرنگونی متمایز است. اما ابتدا لازمست این را توضیح بدهیم که نظریه حزب و جامعه نه تنها رابطه حزب با قدرت سیاسی بلکه رابطه حزب با طبقه و کلا توده های مردم را بر یک مبنای اجتماعی – و لذا واقعی و عینی- قرار میدهد و از این نظر نیز کاملا از تلقیات چپ سنتی متمایز است.
حزب: نماینده طبقه در جدال بر سر قدرت
اولین تفاوت تبیین حزب بعنوان نماینده طبقه کارگر در عرصه جدال بر سر قدرت سیاسی با تلقیات چپ سنتی اینست که حزب طبقه کارگر قدرت را تصرف میکند و نه توده طبقه، یا تشکلهای صنفی و توده ای کارگری، و نه حتی شوراهای کارگری و یا تشکلهای نوع کمون که معمولا در روند انقلاب شکل میگیرند. نه تنها دیدگاه های آنارکوسندیکالیستی – که از کارخانه و مبارزات صنفی روزمره کارگری میخواهد بقدرت سیاسی بپرد- بلکه حتی دیدگاه رایج “شوراها قدرت را میگیرند” نیز از نظر عملی تخیلی و غیر واقعی و از لحاظ نظری و سیاسی مکانیکی و غیراجتماعی است. طبقه کارگر قدرت را میگیرد ولی طبقه کارگری که برای رسیدن به این هدف سازمانیافته باشد و این سازمان تنها میتواند حزب سیاسی طبقه کارگر باشد. حکومت کارگری حتما به شوراها و یا تشکلهای توده ای نوع شورائی متکی است اما تصرف قدرت سیاسی، همانطور که تجربه انقلاب اکتبر نشان داد، حتی اگر شوراها وسیعا در دل انقلاب تشکیل شده باشند تنها بوسیله حزب سیاسی طبقه امکانپذیر است. چرا چنین است؟
طبقه کارگر برای تصرف قدرت سیاسی باید در یک مقیاس کلان اجتماعی در عرصه جدال بر سر قدرت سیاسی حضور بهم برساند و در این جدال کل جامعه – ۹۹ درصد مردم به تنگ آمده از سلطه سرمایه داری را- بدنبال اهداف و سیاستهای رهائی بخش خود بسیج کند. بدون حزب این امر ممکن نیست. تنها حزب میتواند اولا در همه عرصه های نبرد طبقاتی – و نه صرفا در مبارزه صنفی بر سر شرایط فروش نیروی کار – و در مقابل دولت و جنبشهای بورژوائی ( نظیر جنبش ناسیونالیستی و ملی – اسلامی در ایران) نقد طبقاتی و سیاست و اهداف طبقه کارگر را نمایندگی و پراتیک کند و ثانیا در عرصه های مختلف مبارزه، از مبارزه علیه ناسیونالیسم تا نقد دموکراسی و رفرمیسم و قانونگرائی تا نبرد علیه مصائبی که سرمایه داری بر کل جامعه و بخشهای مختلف مردم تحمیل کرده است- نظیر مبارزه علیه سلطه مذهب و علیه ستمکشی زن و علیه تبعیضات قومی و ملی و نژادی و غیره و غیره- حضور بیابد و در راس این جنبشها و حرکات اعتراضی قرار بگیرد.
حزب و حزبیت در هر دو این وجوه متناظر با هویت و واقعیت وجودی طبقه کارگر بعنوان یک طبقه اجتماعی – و نه صرفا یک صنف و طبقه تولید کننده- است. طبقه ای که نه صرفا در کارخانه و بعنوان تولید کننده بلکه در زندگی هر روزه اجتماعی در خانه و مدرسه و محله و در کل جامعه بعنوان یک شهروند از مصائب جامعه سرمایه داری در رنج است و خواهان تغییر وضعیت موجود است.
این موقعیت اجتماعی است که مبارزه بر سر خواستها و اهداف اخص کارگری – از افزایش دستمزدها تا لغو استثمار- را به مبارزه علیه ستمکشی زن، مبارزه برای خلاصی فرهنگی، مبارزه علیه اعدام و قصاص و سنگسار و مبارزه علیه مذهب و غیره پیوند میدهد. کارگر بعنوان شهروند و بعنوان زن و کودک و جوان و سالمند از کارگر بعنوان تولید کننده جدا نیست. همانطور که مصائب کارگران تنها به کارخانه محدود نمیشود، اعمال تبعیض و بیحقوقی و ستم سرمایه داری نیز تنها منحصر به کارخانه نیست و دقیقا بهمین دلیل است که مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه داری فراتر از چارچوب کارخانه و یک مبارزه همه جانبه اجتماعی به گستردگی کل جامعه است. حزب نه تنها ابزار پیشبرد این مبارزه بلکه نماینده و تجسم تشکیلاتی آن است. حزب و حزبیت طبقه کارگر اولین گام در نقد اجتماعی سرمایه داری و لذا ورود طبقه کارگر به عرصه مبارزه برای تصرف قدرت سیاسی است.
اهمیت درخود حزب
یک مولفه مهم نظریه حزب و قدرت سیاسی ( و همچنین حزب و جامعه) اهمیت در خود حزب بعنوان یک پدیده سیاسی و واقعیتی فراتر از ابزار مبارزه است. طبعا حزب بعنوان یک تشکل مبارزاتی، بعنوان ماشین تبلیغ و ترویج و سازماندهی و پراتیک انقلابی در تمامی وجوه و عرصه هائی که اشاره شد، نقش منحصر بفرد و حیاتی در مبارزه علیه سرمایه داری ایفا میکند اما تا آنجا که به بحث حزب و قدرت سیاسی و رابطه حزب با قدرت سیاسی مربوط میشود حزب باید علاوه بر نقش پراتیکی و مبارزاتی اش، و فراتر از آن، بعنوان یک پدیده سیاسی راسا و مستقلا جایگاه ویژه ای در جامعه کسب کند. بعبارت دیگر وجود و هویت خود حزب بعنوان یک پدیده سیاسی و شناخت و درک و تلقی ای که توده کارگر و کل جامعه از حزب دارد یک امر تعیین کننده در جدال قدرت است. حزب باید چنان موقعیتی در جامعه کسب کند که کارگران و توده مردم حزب را بعنوان یک آلترناتیو قابل اعتماد و قابل انتخاب در برابر قدرت حاکم ببیند و این قبل از هر چیز در گرو حضور اجتماعی حزب در عرصه جدال بر سر قدرت است. حزب باید چنان موقعیتی پیدا کند که در این جدال از جانب توده کارگر قابل انتخاب باشد. به نحوی که بقول منصور حکمت بتوان به کارگران گفت ” … اين جنگ را مى بينيد؟ در اين جدال ميتوان کمونيسم را انتخاب کرد. کمونيسم کارگرى يک نيروى بالفعل و موجود است.” و این انتخاب تماما در گرو نقش و جایگاه و خصوصیات خود حزب در جامعه است. ” … حزب ما بايد در مقياسى ظاهر بشود که کارگر ايرانى بتواند انتخابش کند. منظورم در انتخابات نيست. منظورم اينست که کارگر به مثابه يک طبقه اين حزب را برگزيند و بگويد من از ميان آلترناتيوهاى موجود با اين حزب ميروم. يک بعد دائمى و لايتجزاى فعاليت ما اينست که روابط کارگرى مان را فعال کنيم. بعد ديگر فعاليت ما اينست که در پهنه جامعه و در جدال قدرت حزب را بعنوان يک ابزار واقعى در دسترس طبقه کارگر قرار بدهيم تا براى تعيين تکليف بنيادى جامعه آن را به عنوان حزب خود بدست بگيرد.” (همانجا)
این قابل انتخاب بودن حزب اساسا به حضور خود حزب در جامعه، به موجودیت و هویت خود حزب بعنوان یک پدیده سیاسی گره خورده است. بعبارت دیگر پیشروی و در نهایت پیروزی در جدال بر سر قدرت سیاسی بین طبقه کارگر و بورژوازی حاکم به وجود و حضور یک حزب سیاسی مدعی قدرت، قابل اعتماد و قابل اتکا توده طبقه کارگر برای کسب و حفظ قدرت سیاسی وابسته است. اینجا دیگر بحث بر سر رابطه حزب با توده طبقه و با توده مردم و حتی در شکل دادن به مبارزات و جنبشهای اعتراضی و انقلاب نیست ( منصور حکمت بارها در توضیح این نظریه تاکید میکند نقش حزب دامن زدن به جنبشهای مبارزاتی نیست بلکه وجود مبارزه و اعتراض را باید فرض گرفت و نحوه دخالت در آنها و ایفای نقش رهبری در آنها را مورد بحث قرار داد)، بلکه نکته اینست که خود حزب چه جایگاه و مکانی در جامعه و در مبارزه بر سر قدرت سیاسی احراز کرده است. بویژه در یک جامعه متحول و بی ثبات و پر تپش- نظیر شرایط امروز در جامعه ایران- تمام مولفه های دیگر از رابطه طبقه کارگر و توده های مردم با حزب گرفته تا کسب رهبری انقلاب خود کاملا به نقش و جایگاه حزب بستگی پیدا میکند.
روشن است که فعالیتهای روتین حزبی، تبلیغ و ترویج و سازماندهی در عرصه های مختلف، دخالتگری در جنبش کارگری و دیگر جنبشهای اعتراضی، و همچنین کارزارها و عرصه های مبارزاتی که با ابتکار عمل حزب سازمان مییابد و به پیش میرود، مستقیما در موقعیت اجتماعی حزب و تلقی جامعه از حزب نقش دارد. اما نکته مهم اینست که این فاکتورها با تمام اهمیت و ضرورتش، کافی نیست. حزب میتواند در همه این زمینه ها فعال باشد اما همچنان یک گروه فشار باقی بماند. حضور در عرصه جدال بر سر قدرت مستلزم فراتر رفتن از این فعالیتها و تمرکز آگاهانه حزب بر این عرصه و کسب خصوصیات لازم برای پیشروی و پیروزی در این جدال است.
منصور حکمت در این مورد در سمیناری در باره نتایج عملی نظریه سلبی بودن انقلاب همزمان با پلنوم سیزدهم در دسامبر ٢۰۰۰ ( که شکل مکتوب آن تحت عنوان “تبلیغ” و “آگاهگری”، یا سازماندهی و رهبری سیاسی روی سایت منصور حکمت قابل دسترسی است) چنین میگوید:
“بحث به نظر من می رسد در قلمرو وجود، نه تبلیغات، نه تاکتیک، بلكه بحث موجوديت است۔ بحث بيشتر راجع به تصویر حزب کارگری است، اينكه حزب كارگرى اكنون در صحنه سياست چگونه پدیده ای است؟ آیا این حزب یک پدیده روشنگر است که مردم را به راه درست سوق میدهد، یا نه خود ما داخل صحنه هستیم، یک حزب سیاسی هستیم که می خواهد سنگر بندی آنجا سازمان بدهد تا بریزیم یک جائی را بگیریم؟ یا برمیگردد به جایگاه ما از منظر مردم، اينكه در چشم مردم ما چگونه هستیم؟ هر چقدر هم درست بگوئیم، ولی اگر در چشم مردم روشنگر باشیم، انقلابی به جلو نمی رود. اگر در چشم مردم یک حزب سیاسی هستیم که تصمیم گرفته است می تواند احتمالا امور را اداره کند، و پروسه را بپايان برساند، آن وقت ما شانس داريم۔”
این تصویر از حزب بویژه در شرایط انقلابی، در شرایطی که جامعه قدرت حاکم را نمیتواند تحمل کند و سرنگونی طلبی به یک امر توده ای بدل شده، اهمیت حیاتی ای پیدا میکند. اینجا دیگر حضور اجتماعی خود حزب و خصوصیات خود حزب بعنوان رهبر انقلاب و نماینده سرنگونی طلبی در جامعه برجسته و محوری میشود.
“ما گاها دخالتمان در سرنوشت جامعه از طریق “واگذارى” به کس دیگری است۔ از طریق واداشتن کس دیگری(توده ها) به كارى است ، رابطه تبلیغی مان با توده ها چگونه است؟ وقتی تبلیغ و ترویج می شود مدیوم و ابزار اینکه ما در انقلاب دخالت کنیم، این است که انقلاب کار کس دیگری است و ما باید ذهن ها را عوض کنیم۔ یعنی در نتیجه اگر ما کاری کنیم کهA یا B طورى دیگری بیندیشند، نوعى دیگری فکر کنند ونوع دیگری بخواهند، پس پیروز می شویم۔ من می گویم در دوره های عادی این طوری است، رابطه حزب با جامعه در دوره هائی که انقلابی در کار نیست همین طوری است، A باید کاری کند که B یک جور دیگر بیندیشد، وقتی که انقلاب شروع می شود A خودش مطلقا جایگاه مستقل خودش را در تصویر دارد و آن به نظرم پر کردن جايگاه رهبری در جامعه است۔ این چنين نیست كه شما بتوانید خلاء رهبری در جامعه را که جامعه اکنون نیاز دارد، با جواب دادن به چیز دیگری پر کنيد. در چنان شرايطى دیگر نمی توانید كه توده ها را به دلخواه خود قانع کنید، اتفاقا آنوقت دیگر توده هاى مردم نمی خواهند طور دیگری بیندیشند، آنها می خواهند ببینند ماتریال پیروزی موجود هست یا خير؟ ماتریال پیروزی در یک جایی رهبری است، یک سازمان رهبری کننده که توده ها می گویند این سازمان وجود دارد، این سازمان توانائی هدایت را دارد، توانایی پاسخگویی به لحظات مختلف را دارد ، پس می شود پیروز شد۔” (همانجا)
این تاکید بر وجود و حضور سیاسی حزب بعنوان یک پدیده قائم بالذات و بعنوان ماتریال پیروزی و عامل رهبری به نظر من یکی از مهمترین مولفه های نظریه حزب و قدرت سیاسی و یک وجه تمایز پراتیکی عمده آن از شاخه های مختلف کمونیسم غیر کارگری است. بخصوص در شرایط امروز که سرمایه داری بحران زده همه جا با جنبش های وسیع اجتماعی و انقلابی روبروست، این درک از حزب و حزبیت و یافتن راههای عملی برای عروج کمونیسم کارگری بعنوان ماتریال پیروزی و رهبری جنبشهای جاری از اهمیت و مبرمیت حیاتی و تعیین کننده ای برخوردارست.
یک جنبه مهم این تبیین از جایگاه حزب فراتر بردن مبارزه و پراتیک کمونیستی از حیطه آگاهگری و اقناع به حیطه رهبری است. بحث اینجا حتی بر سر سازماندهی و تاکید بر سازماندهی در مقایسه با تبلیغ و ترویج نیست. بحث این نیست که در شرایط انقلابی که مورد نظر منصور حکمت است سازماندهی نقش مهمتر و عمده تری از آگاهگری پیدا میکند. بلکه بحث اساسا بر سر حضور سیاسی حزب، و شناخت و تصویر و انتظاری است که جامعه از حزب دارد. نطریه حزب و جامعه به تبلیغ و ترویج و سازماندهی حزبی نیز ویژگیهای معین میبخشد که آنرا تماما از تلقی رایج چپ در مورد این فعالیتها متمایز میکند (از جمله محوری بودن پراتیک اجتماعی و پیشی گرفتن سازماندهی مبارزات بر آگاهگری. در این مورد رجوع کنید به مقاله سازماندهی حزبی و اصالت پراتیک، کمونیسم کارگری شماره ٣ مه ٢۰۱۱). اما اینجا بحث بر سر موجودیت و هویت خود حزب است. بحث بر سر وجود و حضور حزب بعنوان عامل رهبری و ماتریال پیروزی یک انقلاب است و این امری است که بحث را از حیطه آگاهگری و سازماندهی فرا تر میبرد. یک استنتاج مهم این نظریه اینست که برای تحقق نقش رهبری کننده حزب باید نقشه عمل ویژه ای را در دستور گذاشت که بسیار فراتر و کاملا متفاوت از کار روتین تبلیغ و ترویج و سازماندهی و حتی موضعگیریها و عملکردهای تاکتیکی حزب است. از زاویه پراتیکی اساس بحث اتکای حزب به شیوه ها و اهرمهائی است که منصور حکمت آنرا “مکانیسمهای اجتماعی” قدرت مینامد.
مکانیسمهای اجتماعی قدرت
بخش عمده بحث “حزب و جامعه” در مورد مکانیمسمهای اجتماعی تبدیل شدن به آلترناتیو قدرت و دست بردن به قدرت سیاسی است. منصور حکمت در این زمینه میگوید:
“اين ما نيستيم که تصميم ميگيريم چگونه ميتوان در جهان امروز به يک نيروى قدرتمند سياسى تبديل شد. خود جامعه بنا بر مشخصاتش مکانيسم هاى زير و رو شدن خود را نيز تعريف ميکند. بايد اين مکانيسم ها را شناخت. مکانيسم هايى که اجازه ميدهد ما، جنبش و حزب کمونيسم کارگرى، رشد کنيم، نفوذ پيدا کنيم، نيرو جمع کنيم، به انقلاب بکشانيم، قدرت را از دستشان درآوريم، برنامه مان را پياده کنيم.” (حزب و جامعه)
و در ادامه از قیام و انقلاب و خیزش و شورش و جنگ بعنوان مکانیسمهای اجتماعی تغییر جامعه معاصر صحبت میکند. بدست گرفتن و متکی شدن به این مکانیسمها وظایف ویژه ای را در دستور حزب میگذارد که ظاهرا با سنتهای کلاسیک مبارزه کمونیستی مغایرت دارد. یا بعبارت دقیقتر در نقطه مقابل آن شیوه های فرقه ای و غیر اجتماعی ای قرار دارد که چپ غیر کارگری از مبارزه کمونیستی بدست داده است.
“اتفاقى که براى کمونيسم افتاده است اينست که بورژوازى توانسته است با تحميل شکستها و سرکوبها و اعمال فشار هرروزه بر کمونيستها، کمونيسم يعنى يکى از احزاب مدعى قدرت سياسى در جامعه که صد و پنجاه سال پيش با همين مکانيسم ها ميکوشيد قدرت را به کف بگيرد، را به يک فرقه شبه - مذهبى حاشيه اى تبديل کند که زندگى سياسى خود را در گوشه اى از جامعه تعريف ميکند و هويت خود را در آن گوشه پيدا ميکند و خود اساسا قصد ندارد ديگر از اين گوشه بيرون بيايد. … در اين حاشيه ما و امثال ما ياد ميگيريم که حزب کمونيستى را از ابزارى براى مبارزه تبديل کنيم به دالانى براى بيتوته کردن و زندگى، ظرفى براى بودن. … کار بجايى ميرسد که انگار براى خود اعضاى اين جريان، کمونيسم ابزار مبارزه نيست، بلکه کيشى است که عده اى که با سرکوب و تبليغات وسيع بورژوازى عليه شان به زندگى در حاشيه جامعه محکوم شده اند، براى احساس شرافت کردن و معنى دادن به زندگى خود و براى باوراندن اين به خود که دست اندرکار تغيير جهانند، براى خود ابداع کرده اند.” (همانجا)
کمونیسم اجتماعی منصور حکمت درست در نقطه مقابل این نوع کمونیسم سنتی قرار دارد. او اعلام میکند که:
“انزوا از جامعه، ناتوانى از دست بردن به مکانيسم هاى جامعه براى جابجا کردن نيرو و ابراز وجود سياسى، عدم حضور در جنگ قدرت، بيتفاوتى به معضلات جارى جامعه و جاخوش کردن در يک موجوديت صنفى و فرقه اى و حاشيه اى، اينها سنتهاى کار کلاسيک کمونيستى نيست، بلکه ميراث اختناق و سرکوب و شکست است.”
بعبارت دیگر بحث بر سر نقشه عملهای متفاوت و اجتماعی تر و یا بیشتر فعالیت کردن و یا تاکید بر سازماندهی در تمایز از روشنگری و تبلیغ و ترویج و غیره نیست. بلکه بحث اساسا تفاوت میان کمونیسم بعنوان یک پدیده اجتماعی و سیاسی و فعال و دخیل در مبارزه بر سر قدرت با “کمونیسم” محصول اختناق و سرکوب است.
این تلقی از کار کمونیستی و این سنتهای فرقه ای و غیر اجتماعی نه تنها در نظر فعالین و مدعیان کمونیسم بلکه در اذهان جامعه باید کاملا در هم شکسته بشود. و این یک هدف پایه ای منصور حکمت در تمام دوره فعالیتهای سیاسی اش بوده است.
سیر حرکت و پیشروی عملی و نظری کمونیسم منصور حکمت – از آغاز فعالیت سیاسی اش در انقلاب ۵۷ تا آخرین روزهای حیاتش- در واقع سیر تکوین و تعمیق تئوریها، سیاستها، تاکتیکها و شیوه های عملی، و پراتیک و سبک کاری ای است که کمونیسم را از قالب تنگ جنبشهای طبقات دیگر- که بعد از مقبولیت یافتن کمونیسم در اثر پیروزی بلشویکها همه جا تحت نام کمونیسم فعالیت کرده اند اما هیچ ربطی به طبقه کارگر و کمونیسم کارگری مارکس نداشته اند- خارج کند و در مکان اجتماعی و سیاسی واقعی ای که درخور و شایسته آنست قرار بدهد.
منصور حکمت از بدو تشکیل حزب کمونیست ایران در سال ٦٢ با طرح ضرورت انتشار مقالات و طرح نظرات با اسم و رسم نویسندگان و نظریه پردازان – که کاملا در نقطه مقابل سنت مخفی کاری و بی هویتی نویسندگان و رهبران سازمانهای کمونیستی که هنوز هم در برخی از سازمانها رایج است قرار داشت- و سپس با تاکید بر نقش آژیتاتورها در جنبش کارگری و نقش شخصیتها و چهره های شناخته شده کمونیست در مبارزه و بالاخره با علنیت و سنت گذاری تشکیل کنگره های علنی حزب، در واقع پرچمدار کمونیسم اجتماعی ای بود که در بحث حزب و جامعه در یک سطح جامع و بنیادی ای معرفی و نمایندگی میکند.
ادعای کسب قدرت سیاسی، این نظریه که حزبیت حزب اساسا بخاطر حضورش در عرصه جدال قدرت است، و این واقعیت که تنها با اتکا و دست بردن به مکانیسمهای اجتماعی میتوان در این عرصه حضور بهم رساند همه از جمله بدیهیاتی است که هر انقلابی خواستار تغییر بنیادی دنیای حاضر نمیتواند تردیدی در آن داشته باشد. اما همین بدیهیات به زعم “کمونیسمهای” غیر کارگری موجود بدعت گذاری غیر قابل قبول و یا بقول خود منصور حکمت “کفر” محسوب میشود. برای منصور حکمت نقد نظری و نقد اجتماعی این نوع کمونیسمها – که به شکل جامعی در تفاوتهای ما بیان شده- نه بخاطر اهمیت و جایگاه درخود آنها بلکه بخاطر ترسیم چهره و افق کمونیسم کارگری در مقابله با کمونیسم طبقات دیگر است.
در ادامه بحث مکانیسمهای اجتماعی قدرت، منصور حکمت در بحث سمینار پلنوم سیزدهم که بالاتر به آن اشاره شد به سه خصیصه مهم حزب سیاسی تحت عنوان ” تصویر، حضور و دسترسی” تاکید میکند.
منظور از تصویر آنست که حزب باید بعنوان یک پدیده سیاسی با برنامه و سیاستها و فعالیتهایش، با چهره و خصوصیات و حتی اخلاقیات رهبران و کادرهایش، و با مکانیسمهای تشکیلاتی و شیوه انتخاب رهبری و کنگره ها و مراسمها و فعل و انفعالات درون تشکیلاتی اش برای سطح هر چه وسیعتری از مردم معرفه و شناخته شده باشد.
مولفه حضور حزب ناظر بر اینستکه حزب باید در جامعه، چه در خارج ایران و چه بویژه در داخل کشور در هر محله و در هر کارخانه و دانشگاه حضور ملموس داشته باشد و مردم بدانند که در پشت فلان اعتصاب و یا حرکت اعتراضی حزب و فعالین حزبی حضور داشته اند. مردم باید بدانند که حزب یک سازمان غیبی و یا دور از دسترس نیست، تشکیلات حزبی در محله شان حضور دارد، اطلاعیه ها و تراکتها و شعارنویسی هایش را ببینند و حزب برایشان یک موجودیت محلی و ملموس داشته باشد.
عامل سوم تاکید بر ضرورت در دسترس بودن حزب است. حزب باید برای توده مردم در دسترس باشد به این معنی که مردم باید بتوانند با رهبران و فعالین و کمیته ها و نهادهای حزبی براحتی تماس بگیرند، حرفشان را بزنند و از نظرات حزب مطلع بشوند. در خارج کشور بتوانند در کنگره ها و مراسم علنی حزب شرکت کنند و از ایران و همه جای دنیا بتوانند از طریق تلفن و ایمیل و سایتهای اعلام شده با نه تنها کمیته ها و ارگانها بلکه با تک تک افراد رهبری و کادرهای حزب ارتباط برقرار کنند.
این خصوصیات تماما در نقطه مقابل آن تصویرغیبی، زیر زمینی و خانه تیمی است که معمولا در جوامع اختناق زده از کمونیسم بدست داه شده است. برخورداری از این خصوصیات، که باید حزب برای کسب آنها نقشه عمل و وطایف تعریف شده و معینی را در دستور بگذارد، بقول منصور حکمت باعث خواهد شد “مردم بگويند این حزب رهبر ما است، اينها حرفشان معلوم است، اين یک حزب جدی سیاسی سراسری در ایران است”. (همانجا)
پراتیک حزب و نتایج عملی بحث حزب و قدرت سیاسی در شرایط امروز
از جنبه عملی و پراتیکی تاکید بر مکانیسمهای اجتماعی قدرت به معنی بکار گرفتن و اتکا بر ابزارها و شیوه هائی ای است که در یک سطح کلان اجتماعی حزب را بعنوان یک عامل سیاسی حاضر در صحنه جدال بر سر قدرت معرفی و برای کارگران و توده مردم قابل دسترس و قابل انتخاب کند.
جنبه هائی از این نوع فعالیت را در عرصه های مختلف پراتیک حزب میتوان مشاهده کرد. از کنفرانس برلین تا کمیپین نجات سکینه محمدی آشتیانی، از کمپین جهانی در حمایت از اعتصاب کارگران نفت تا نمایندگی هر ساله کارگران ایران در کنفرانس سازمان جهانی کار ( آی ال او)، از براه اندازی رادیو حزب تا تلویزیون کانال جدید و از تشکیل فدراسیون سراسری پناهندگان تا تشکیل کمیته علیه اعدام و سنگسار و تا مبارزه علیه اسلام سیاسی در دل اروپا، جنبه های مختلف این سبک کار اجتماعی قابل مشاهده است. هر کس فعالیت و مبارزه حزب در این عرصه ها را با سبک کار و فعالیت سازمانهای دیگر در دوره بیست ساله اخیر مقایسه کند بخوبی متوجه تفاوت کیفی پراتیک حزب و در نتیجه خود حزب کمونیست کارگری با دیگر سازمانها و احزاب خواهد شد. اما هنوز نتایج عملی نظریه حزب و جامعه در وجوه مختلف آن، و فعالیت برای تحقق” تصویر و حضور و دسترسی” که بالاتر توضیح داده شد، به یک شیوه و سبک کار جا افتاده در صفوف حزب تبدیل نشده است.
منصور حکمت در مقطع طرح بحث حزب و قدرت سیاسی این ارزیابی را از فعالیتهای حزب دارد:
“ما داريم وارد دوره اى از حيات حزب ميشويم که مساله نفوذ سياسى در جامعه، حضور در جنگ قدرت و بدست گرفتن اهرم هاى جابجا کردن نيرو در جامعه بطور جدى براى ما مطرح ميشود. اهرم ها و قلمروهايى که بنا به مشخصات جامعه معاصر دست گرفتن آن و پاگذاشتن در آن براى نيرويى که براى تغيير اجتماع تلاش ميکند، اجتناب ناپذير است. ما فى الحال به اين اهرم ها اندکى دست برده ايم، ولى بنظر ميرسد گاه از قدرت خود متعجب و حتى نگران ميشويم، از موفقيتهاى خود ميترسيم و ميدويم به درون خانه و پشت مادرمان پنهان ميشويم. بعضى با اين تحرک و ابراز وجود سياسى احساس بيگانگى ميکنند. کمونيسمى که در محلات و محافل تبليغ و ترويج ميکند، کمونيسم حاضر در سر قرارهاى سازمانى و جلسات کوچک پنهانى برايشان آشنا و خودى است، اما با کمونيسمى که پرچم خود را وسط شهر بکوبد، کمونيسمى که چنان همه ببينند و به رسميتش بشناسند که آن کارگرى هم که حزب در کوچه اش حضور نداشته بلند شود و بخواهد به اين کمونيستها ملحق شود عادت ندارند. اما بيرون اين پنجره جنگ قدرت هر روز در جريان است.” (حزب و جامعه)
از مقطع طرح این بحث در جهت و مسیری که نظریه حزب و قدرت سیاسی در برابر ما ترسیم میکند بسیار جلو رفته ایم اما هنوز ابهامات و تردیدها و “نگرانی از موفقیتهای خود” و ” احساس بیگانگی” مورد اشاره منصور حکمت تماما از صفوف ما ریشه کن نشده است.
از سوی دیگر باید توجه داشت هم حزب و هم شرایط سیاسی جامعه ایران – و در یک سطح عمومی جامعه جهانی- تغییراتی بسیاری کرده اند که هم مبانی و جهت گیری و نتایج عملی بحث حزب و قدرت سیاسی را بیش از پیش برجسته و محوری میکند و هم ایجاب میکند که از این نظریه استنتاجات عملی مشخص درخور شرایط امروز را بدست بدهیم و بکار بگیریم.
واقعیت آنست که در دوره بعد از منصور حکمت اتفاقاتی در جامعه ایران و جامعه جهانی رخ داده است که به نحو چشمگیر و غیر قابل انکاری صحت و مبرمبت نطریات وی را ثابت کرده است. از جشن آدم برفیها در سنندج که یکسال بعد از درگذشت منصور حکمت اتفاق افتاد، تا برافراشته شده شدن شعار آزادی و برابری در دانشگاهها و تا قدم بمیدان گذاشتن نهادها و رهبران شناخته شده در جنبش کارگری، تا توده گیر شدن مخالفت با اعدام و پیشرویهای جنبش سکولاریستی و حتی ضد مذهبی در جامعه- آنطور که خود منصور حکمت پیش بینی میکرد-، تا دستاوردهای حزب در مبارزه علیه اسلام سیاسی در اروپا و به عقب راندن مجازات سنگسار در ایران و ممانعت از رسمیت یافتن قوانین شریعه در کانادا و اروپا و غیره و غیره، همه این تحولات نشاندهنده تاثیرات مستقیم و غیر مستقیم پراتیک و سیاست عملی منتج از نظریه حزب و جامعه و حزب و قدرت سیاسی است.
این تحولات در عین حال کمونیسم کارگری را در موقعیتی قرار داده است که نیازمند تعمیم و کاربرد این نظریه منطبق بر شرایط امروز دنیا و موقعیت تازه حزب است. ( بعنوان نمونه امروز مکانیسمهای اجتماعی نوین و موثری برای تامین “تصویر و حضور و دسترسی” نظیر تلویزیون ماهواره ای، مدیای اجتماعی، و تلفنهای هوشمند و غیره وجود دارد که میتواند و باید فعالانه از جانب حزب بکار گرفته بشود.)
تا آنجا که به شرایط سیاسی ایران مربوط میشود امروز بحث قدرت سیاسی و آلترناتیوهای جمهوری اسلامی به یک مساله و گفتمان روز در میان نیروهای اپوزیسیون و در میان جامعه تبدیل شده است. دخالت مستقیم حزب در این جدال مشخص و شیوه ها و اشکالی که این دخالت میتواند به خود بگیرد و بخصوص ابتکارات و نقشه عملهای مشخصی که حزب در مقابل طرحهای آلترناتیو سازی اپوزیسیون بورژوائی باید بکار بگیرد و در دستور کار خود بگذارد، همه از اولویتهای مهم حزب در شرایط حاضر است و تنها میتواند با عزیمت از نظرات حزب و جامعه و حزب و قدرت سیاسی و معنای مشخص این نظرات در شرایط امروز تبیین بشود و در دستور کار قرار بگیرد. مساله در ایران – و در انقلابات مصر و لیبی و تونس و همچنین در جنبش اشغال- حضور حزبی است که بتواند بعنوان آلترناتیو قدرت از جانب طبقه کارگر و نود و نه درصدیهای معترض به وضع موجود انتخاب بشود. حزب تا کنون هم از لحاظ سیاسی و نظری ( بعنوان نمونه رجوع کنید به مصوبات کنگره هشتم و همچنین مقالات سازماندهی و اصالت پراتیک کمونیسم کارگری شماره ٣ مه ٢۰۱۱، حزب سیاسی و فرقه های ایدئولوژیک انترناسیونال شماره ۵۹ ، ٣۰ جولای ٢۰۱۰، و غول خفته بیدار میشود ضمیمه انترناسیونال شماره ٤۰۸، ۱۰ جولای ٢۰۱۱) و هم از لحاظ عملی گامهائی در این جهت بجلو برداشته است اما همچنان گاه تردید میکنیم، به گذشته برمیگردیم، ” از قدرت خود متعجب و حتى نگران ميشويم و از موفقيتهاى خود ميترسيم”.
در سطح دنیا بحث قدرت سیاسی در شکل دیگر – و پایه ای تری- به صدر مسائل رانده شده است. در انقلابات منطقه بحث آلترناتیو دولتهای سرنگون شده و یا در حال سرنگونی به مساله محوری جامعه تبدیل شده است و غیاب حزب کمونیست با تبیین و خصلتی که منصور حکمت بدست میدهد اساسی ترین ضعف این انقلابات است.
در غرب جنبش وسیعی شکل گرفته است که سلطه یک درصدیها را در یک مقیاس جهانی به زیر سئوال میبرد. جنبشی که در مضمون خود علیه پارلمان و بوروکراسی و ماشین دولتی مافوق مردم است اما هنوز شکل حزبی بخود نگرفته است. جنبشی که زمینه های اجتماعی طرح و بجلو راندن دولت و جامعه کمونی را فراهم آورده است اما از کمونیسم و حزب کمونیستی که این پرچم را بلند کند محروم است.
در محور و مرکز جنبشهای جاری در سطح جهانی، در غرب و در منطقه و مشخصا در ایران، مساله دولت و قدرت دولتی قرار دارد. در تاریخ معاصر هیچ زمان مانند امروز مساله قدرت دولتی، دیکتاتوریهای چندین دهه ای در شمال آفریقا و خاورمیانه، بوروکراسی و دموکراسی و پارلمان و دولت مافوق مردم در کشورهای غربی، و بود و نبود کل نظام جمهوری اسلامی در ایران، و در همه جای دنیا موضوع دخالت مستقیم مردم در تعیین سرنوشت سیاسی خود، این چنین مطرح و مبرم نبوده است.
در سطح بین المللی معنی امروزی حزب و قدرت سیاسی بزیر سئوال بردن کل ماشین دولتی مافوق مردم، تبدیل شدن به پرچم “نه” جنبش نود و نه درصدیها به یک درصد حاکم و نمایندگی کردن قدرت مستقیم مردم و جامعه نوع کمونی است که امروز جهان تشنه آنست.
غول خفته ای که منصور حکمت در دنیا پس از یازده سپتامبر خیزش اش را نوید میداد بیدار شده است و کلیت سرمایه داری بحرانزده و مستاصل و بی افق را بچالش کشیده است. این چالشی است که منصور حکمت در آستانه ریزش دیوار برلین با “تفاوتهای ما” به استقبالش رفت و با نظریه حزب و جامعه راه پیروزی آنرا نشان داد. و امروز چه در سطح جهانی، چه در منطقه و چه در ایران این کمونیسم منصور حکمت است که پاسخگو است و میتواند راه پیشروی و پیروزی را هموار کند. امروز دنیا، و مشخصا بویژه شرایط سیاسی در ایران، بیش از هر زمان دیگری کمونیسم نوع منصور حکمت را می طلبد و بمیدان فرا میخواند. سئوال اینست: آیا حزب ما میتواند این نقش را ایفا کند؟ منصور حکمت یازده سال قبل به سئوال آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود پاسخ مثبت داد. با همان شیوه پاسخ به این سئوال نیز مثبت است. اما در هر دو حالت پاسخ مثبت مشروطی که تماما به پراتیک حزب ما گره خورده است. مانند لقمان ادهم در جواب به رهروئی که میپرسید کی بمقصد میرسد باید گفت: راه برو!